خدا حافظ آرمین...
این من هستم!
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
نفس ما
آبجی تینا کوچولوی خودم
آبجی اسما
رازنوشتِ يــــه پسرهــــ
دانلود نرم افزار های پرتابل
افکار یک ذهن مضطرب
ما دو نفر
تنبیه داداشم
ساعت رومیزی ایینه ای
رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داناک می ترسه! و آدرس danak-tanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 92
بازدید ماه : 114
بازدید کل : 40346
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
سمانه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 21 مهر 1391برچسب:, :: 10:51 :: نويسنده : سمانه

بعد از شام تندی رفتم تو اتاقم(مثلا می خواستم از مامان بابا فرار کنم) اما بلاخره مامان اومد پیشم.گفت ...از امروز تعریف نمی کنی؟!!آشتی کردین؟!!

سرمو انداختم پایین و آروم گفتم..نه! انگار که نشنید یا وانمود کرد که نشنیده گفت..چی گفتی؟!!

دلمو زدم به دریا با همون اضطراب و ناراحتی که داشتم گفتم...مامان دیگه نمی خوام با آرمین باشم.انتظار داشتم عصبانی یا لااقل ناراحت بشه.،اما با مهربونی گفت...چرا عزیزم؟آخه چی شده؟!!چرا اینقدر ناراحتی؟!!

وقتی اینجوری حرف زد نمی دونم چرا بغضم گرفت.گفتم...هیچی مامان...فقط دیگه احساس خوبی ندارم وقتی باهاشم...اصلا دلم نمی خواد دیگه باهاش باشم..حس خیلی بدی دارم.بعد حسابی گریه ام گرفت.

وقتی گریه امو دید انگار که فهمید واقعا دارم اذیت می شم.بغلم کرد و گفت...داناک؟!!!...حالا چرا گریه میکنی؟ما که مجبورت نکردیم با آرمین باشی.اگه احساس بدی داشتی چرا زودتر نگفتی؟!!..به خاطر بابا؟!!اگه به خاطر بابا بوده که خیلی اشتباه کردی عزیزم...دوستی بابا و عمو ایرج که ربطی به احساس تو نداره...اگه داشتی اذیت می شدی و دیگه باهاش خوشحال نبودی باید می گفتی که خیلی راحت و منطقی حلش کنیم،نه اینجوری با دعوا و کدورت.

بعد یه بار دیگه جدی ازم پرسید که سر موضوع خاصی دعوا کردیم یا نه و وقتی گفتم نه و مطمین شد که مسیله مثل همیشه نیست،بازم کلی باهام حرف زدو گفت که باید به جای اینکه با کارام اونا رو نگران کنم و به آرمین و احیانا پدر ومادرش توهین کنم از همون اول می گفتم که چی می خوام.

آخر سرم گفت که خودش قضیه رو به بابا میگه و اینکه باید از آرمین معذرت خواهی کنم که تو این مدت بهش بی احترامی کردم واگر هم بخوایم با هم نباشیم نباید بینمون کدورتی باشه.

همه چیز مثل یه خواب بود.باورم نمی شد که دیگه مجبور نیستم با آرمین باشم.الانم باورم نمی شه.خدایا شکرت.

این موضوع که به خیر گذشت...

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا



نظرات شما عزیزان:

نرگس
ساعت14:47---7 آبان 1391
یادم رفت بگم: عجب مامان و بابای بیقی داری که گذاشتن با آرمین دوست باشی حالا میخواد پسر دوست بابات باشه یا هر کیه دیگه وقتی مامان و بابای آدم این باشن دیگه نمیشه بچرو جمع کرد

نرگس
ساعت14:30---7 آبان 1391
هر چه قد بیشتر میخونم بیشتر به عمق فاجعه پی میبرم البته دارم از خنده قش میکنم

اسما
ساعت0:37---24 مهر 1391
آبجی از هیچی نترس خدا با ماس.آبجی جونم به وب منم سر بزن
پاسخ:باشه


اسما
ساعت21:24---23 مهر 1391
آبجی جونم اوضاع چطوره؟
پاسخ:فعلا همه چیز آروم و معمولیه،اما همیشه منتظر یه اتفاق جدیدم و یه کم می ترسم.


اسما
ساعت18:45---23 مهر 1391
من. هميشه دوست داشتم خواهر کوچیکتر داشتم الان پيدا کردم.تو شدی خواهر کوچولوی خودم
پاسخ:منم که خواهر ندارم,اما حالا پیدا کردم و خیلی خوشحالم.


اسما
ساعت17:27---23 مهر 1391
قابلتو نداشت خانومی.يادت نره آبجی جونم هميشه کنارتيم تا آخرش
پاسخ:خیلی ممنون.واقعا خوشحالم که هستید.


اسما
ساعت1:19---23 مهر 1391
آبجی جونم راه سخت ولی زيبايي رو شروع کردی.عزيزم از ته دل واست دعا ميکنم
پاسخ:خیلی ممنونم آبجی.شعری هم که نوشتی خییییلی قشنگه،خیلی دوسش دارم.


اسما
ساعت1:16---23 مهر 1391
سلام عزيزم خيلی خوشم اومد از اين همه اراده


در ره منزل ليلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی


داداش امیر
ساعت21:30---22 مهر 1391
خداروشکر

بهار
ساعت16:00---22 مهر 1391
خیلی خوشحال شدم داناک جونم...
تبریک میگم بهت...
ان شاالله که بقیش هم به زودی حل میشه...


داناک
ساعت23:16---21 مهر 1391
زهرا جونم خیلی ممنون .آره الان خیلی آرومم.تازه من همون موقع به آرمین گفتم که قرار نیست با کس دیگه ای باشم ولی بازم بهش می گم،وقتی که دیگه عصبانی نیست.

زهرا
ساعت18:24---21 مهر 1391
مبارکه!
حتما الان احساس بهتری داری که کاری که واقعا میخوای میکنی بدون پنهون کاری.
ولی بهتری به آقا ارمین هم بگی اگه نمیخوای با اون باشی نمیخوای با کس دیگه ای هم باشی.


ساعت14:03---21 مهر 1391
تبریک میگم فقط امیدوارم خانوادت مجبورت نکن با یکی دیگه رفیق بشی آخه من چند نمونه شو دیدم...
پاسخ:آره من به این هم فکر کردم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: